در بخش پیشین این مقال، آغاز شکلگیری علم تفسیر، سیر تاریخی تدوین علم تفسیر،منابع تفسیر در عصر صحابه، تفسیر در عصر تابعان و نیز منابع تفسیر در اینعصر، مورد بحث و بررسی قرار گرفت و روشن گردید که در عصر تابعان، روایات وحکایتها و گزارشهای اسراییلی، از سوی یهود یا بعضی از نو مسلمانانیهودیالاصل، به منابع تفسیر در عصر صحابه افزوده شد و این، آغاز نفوذاسراییلیات در تفسیر بود. همچنین نگرشی بر تفاسیری که از اسراییلیات بیشتراثر پذیرفته، به عمل آمد.
اینک در این بخش، « نمونههایی عینی از اسراییلیات در تفاسیر» مورد بحث قرارمیگیرد.
اینک که با ریشهها و عوامل و تاریخ نفوذاسراییلیات در تفسیر آشنا شدیم و نیز راویان اسراییلیات در تفسیر را به اختصارمعرفی کردیم، وقت آن رسیده است که نمونههایی عینی از اسراییلیات در تفاسیر رامعرفی کنیم. در این زمینه به ذکر چند نمونه اکتفا میکنیم:
در قرآن مجید در آیات 34 و 35 سورهی «ص» سخن از آزمایش الهی در مورد حضرت سلیمان به میانآمده است که به علت ایجاز و اختصار آیه، مفسران و محدثان، آن را به گونههایمختلفی تفسیر کردهاند. قضیهی این آزمایش، دست مایهی ورود داستان انگشتریسلیمان که در افسانههای یهود آمده به برخی از کتابهای تفسیری شدهاست.
توضیح این که خداوند در دو آیهی یاد شده میفرماید:
(ولقد فتنا سلیمان و القینا علی کرسیه جسدا ثم اناب قال رب اغفرلی وهب لیملکا لاینبغی لاحد من بعدی انک انت الوهاب) ما قطعا سلیمان را آزمودیم و بر تختاو جسدی افکندیم، سپس او به درگاه خدا توبه کرد. گفت:
پروردگارا! مرا ببخش و حکومتی به من عطا کن که بعد از من سزاوار هیچ کسنباشد، که تو بسیار بخشندهای.
«کرسی» به معنای «تخت پایه کوتاه» است. گویا سلاطین دارای دو نوع تختبودهاند، تختی برای موارد عادی با پایههای کوتاه و تختی برای جلسات رسمی وتشریفاتی با پایههای بلند. اولی را «کرسی» و دومی را «عرش» مینامیدند.
«جسد» نیز به معنای جسم بیروح است.
چنانکه در برخی از تفاسیر معاصر آمده، از این آیه اجمالا استفاده میشود کهموضوع آزمایش سلیمان، به وسیلهی جسد بیروحی بوده است که بر تخت او در برابرچشماناش قرار گرفت، چیزی که انتظار آن را نداشت و امید به غیر آن بسته بود واین امر موجب تنبه سلیمان شده و او توبه کرده است. اما این که جسد چه بوده وجزئیات این قضیه چهگونه بوده، قرآن مجید شرح بیشتری نداده است. از این رومفسران و محدثان، در این زمینه، اخبار و تفسیرهایی نقل کردهاند کهاز همهموجهتر و روشنتر این است:
سلیمان، آرزو داشت فرزندان برومند و شجاعی نصیباش شود که در ادارهی کشور ومخصوصا جهاد با دشمن، به او کمک کنند. او که دارای همسران متعدد بود، با خودگفت: من با آنها همبستر میشوم تا فرزندان متعددی نصیبام گردد و به هدفهای منکمک کنند، ولی چون در اینجا غفلت کرد و «انشاءالله» ’ همان جملهای را کهبیانگر اتکای انسان به خدا در همهی حال است نگفت، در آن زمان هیچ فرزندی ازهمسراناش، متولد نشد، جز فرزندی ناقصالخلقه، مانند جسدی بیروح که آوردند و برکرسی او افکندند.
سلیمان سخت در فکر فرو رفت و ناراحتشد که چرا یک لحظه از خدا غفلت کرده و برنیروی خود تکیه کرده است. آنگاه از این ترک اولی توبه کرد و به درگاه خدابازگشت (2) .
برخی از مفسران، این آزمایش را با افسانهی گمشدن انگشتری حضرت سلیمان که درتلمود آمده، تفسیر کردهاند. در این افسانه چنین میخوانیم:
حضرت سلیمان، دختر پادشاه شام را پس از قتل پدرش به تزویجخود درآورده بود.
دختر فرعون، از سلیمان خواستبرای تسلی دل وی دستور دهد صورت پدرش را بسازندتا به یاد پدر، دلخوش باشد، این کار به فرمان سلیمان انجام گرفت. دختر بر آنپیکر لباس پوشانید و خود و فرزنداناش به پرستش و عبادت آن صورت مشغول شدند.
چهل روز بر این کار گذشت. آصفبن برخیا، با قدرت ولایت، از این امر مطلع شد وسلیمان را از آن آگاه ساخت. حضرت سلیمان پس از احراز وقوع حادثه، دختر فرعونرا عقوبت کرد و خود به توبه و اعتذار پرداخت. لیکن خداوند غفلتسلیمان را کیفرداد به این ترتیب که شیطانی به نام آصف یا قطفیر به صورت سلیمان درآمد و ازامینه، انگشتری را گرفت (3) و بر تختسلیمان نشست. دیگر، کسی سلیمان رانمیشناخت و هرکس دعوتاش را میشنید او را به جنون نسبت میداد. به ناچار شهر خودرا ترک کرد و در کنار دریا مسکن گزید. روزی، دو ماهی صید میکرد و با فروش یکی،نان به دست میآورد و دیگری را خورشت میکرد. پس از چهل روز آصف و مردم دریافتنداحکامی که به نام سلیمان صادر میشود با حق و شریعت، منطبق نیست و پس از تحقیقو دقت معلوم شد که روابط خانوادگی او نیز با شرع سازگار نیست. آصف، از خدا، زوال او را درخواست کرد. از این رو آن شیطان از تختسلطنتبه کنار دریا گریختو انگشتری را در دریا انداخت. ماهیای، انگشتری را بلع کرد و آن ماهی را حضرتسلیمان صید نمود و انگشتری را از شکم آن بهدر آورد و در انگشت کرد و بدینترتیب به تختسلطنتخویش بازگشت (4) .
طبری، در تفسیر آیهی 34 سورهی «ص» این افسانه را به تفصیل از طریق«قتاده» نقل کرده است (5) . اما از آنجا که افسانه بودن این قضیه بسیار روشناست، گروهی از مفسران، آن را رد کردهاند. نسفی (ابوالبرکات عبدالله بن احمدبنمحمود) در تفسیر آیهی یاد شده، در رد این روایت میگوید:
اما روایتی که در مورد انگشتری و شیطان و بتپرستی درخانهی سلیمان نقل میشوداز داستانهای باطل یهود است. (6) زمخشری، نیز پس از نقل داستان گم شدن خاتمسلیمان، آن را رد میکند و میگوید:
عالمان دارای دقت نظر، این داستان را قبول نکرده و گفتهاند از داستانهای باطلیهود است و هرگز شیاطین توان چنین تصرفاتی را ندارند و این که خداوند شیاطینرا بربندگاناش مسلط سازد، بهطوری که احکام او را تغییر دهند و با همسرانپیامبر آمیزش کنند، امری قبیح است. (7)
طبرسی، مفسر نامدار، پس از آنکه اینقضیه را به اختصار و با تفاوتهایی، از ابنعباس و مجاهد نقل میکند (بااینتعبیر: آنچه از ابن عباس نقل شده) میگوید:
هیچکدام از اینها، قابل اعتماد نیست; زیرا، نه مقام نبوت میتواند به یکانگشتری وابسته باشد و نه هرگز جایز ستخداوند این مقام را از پیامبری بگیردو شیطانی را به صورت پیامبری درآورد که بر تخت او بنشیند و در میان مردم حکومتکند (8) .
پس از بیان صفات ویژهی داوودپیامبر و مواهب بزرگ خداوند بر او، طی آیات 21 - 25، از یک ماجرای دادرسی نزدوی سخن به میان آمده که در واقع، آزمونی از طرف خداوند بوده است. این آزمایشکه خداوند آن را در قرآن به اختصار، اما به روشنی، برای پیامبر اسلام بیانفرموده، به گونههای مختلف تفسیر شده است. ترجمهی آیات چنین است:
آیاداستان شاکیان، هنگامی که از محراب [داوود] بالا رفتند، به تو رسیده است؟
وقتی که [به طور ناگهانی] نزد داوود در آمدند و او از [دیدن] آنان به هراسافتاد، گفتند: نترس! دو نفر شاکی هستیم که یکی از ما بر دیگری ستم کرده، اکنوندر میان ما به حق داوری کن و ستم روا مدار، و ما را به راه راست هدایت کن!.
این، برادر من است، او، نود و نه میش دارد و من تنها یک میش دارم. و میگوید:
«آن یکی را [هم] به من بسپار!» و در سخن گفتن بر من غلبه کرده است.
[داوود] گفت: مسلما، او با مطالبهی یک میش تو، برای افزودن بر میشهایش، بر توستم کرده. و بسیاری از شریکان به یکدیگر ستم میکنند، به استثنای کسانی کهایمان آورده و اعمال صالح انجام دادهاند، اما عدهی آنان کم است. و داوود دانستکه ما، او را [با اینماجرا] آزمودهایم، از این رو از پروردگارش آمرزش خواست وبه سجده افتاد و توبه کرد. و ما این عمل او را بخشیدیم. و او را نزد ما تقرب وفرجامی نیکو خواهد بود.
از این آیات استفاده میشود که افرادی به عنوان دادخواهی و طرفین نزاع بیآنکهاجازهای گرفته باشند و یا اطلاع قبلی بدهند از دیوار محراب و قصر داوود (ازراه غیر معمولی) بالا رفتند و ناگهان در برابر او ظاهر شدند. او سخت وحشت کرد، زیرا فکر میکرد قصد سویی به او دارند، اما آنها بهزودی وحشت او را از بینبردند و گفتند: نترس! دو نفر شاکی هستیم که یکی از ما، بر دیگری تعدی کرده وبرای دادرسی نزد تو آمدهایم. او سپس به دادرسی آنها گوش فرا داد: یکی از آن دو99 گوسفند ماده داشته و دیگری فقط یک گوسفند، در حالی که صاحب99 گوسفند ازبرادرش تقاضا کرده که آن یکی را هم به او واگذار کند. داوود گرفتار شتاب وعجله شد و پیش از آنکه گفتار طرف مقابل را بشنود، داوری کرد و این تقاضا راظلم و تعدی خواند. داوود در این هنگام در فکر فرو رفت و با این که میدانستداوری عادلانهای کرده چه این که اگر طرف مقابل، ادعای شاکی را قبول نداشت،حتما اعتراض میکرد ولی با این حال، آداب مجلس قضا ایجاب میکند که داور، درگفتار خود عجله نکند و از طرف مقابل توضیح بخواهد، لذا او از این کار خودپشیمان شد و گمان کرد که این آزمونی از طرف خداوند بوده است. از این جهت ازاین ترک اولی، استغفار کرد و خداوند هم او را مشمول عفو و بخشش قرار داد.
یک گواه بر این تفسیر، آیهای است که بلافاصله بعد از این آیات آمده و به داوودخطاب میکند که «ما، تو را جانشین خود در روی زمین قرار دادیم، لذا از روی حقو عدالت در میان مردم داوری کن و از هوا و هوس پیروی مکن.» این تعبیر، نشانمیدهد که لغزش داوود در طرز قضا و داوری بوده است، نه در کار دیگر (9) .
این حادثه که بر اساس نقل قرآن، از حد یک ترک اولی از ناحیهی داوود تجاوزنمیکند، در تورات به شکل افسانهای بسیار زننده، بدین صورت نقل شده است:
... و واقع شد در، وقت عصر که داوود از بسترش برخاسته، بر پشتبام خانهیپادشاه، گردش کرد و از پشتبام، زنی را دید که خویشتن را شستوشو میکند و آن زنبسیار نیکو منظر بود. پس داوود فرستاده دربارهی زن استفسار نمود و او را گفتندکه آیا این، بتشبع دختر الیعام زن اوریای (10) حتی نیست؟ و داوود قاصدانفرستاده او را گرفت و او نزد وی آمده، داوود با او همبستر شد و او از نجاستخود طاهر شده به خانهی خود برگشت. و آن زن حامله شد و فرستادهی داوود را مخبرساخت و گفت که «من، حامله هستم.» پس داوود نزد یوآب (11) فرستاد که او،اوریای حتی را نزد من بفرست و یوآب اوریا را نزد داوود فرستاد. و چون اوریانزد وی رسید، داوود از سلامتی یوآب و از سلامتی قوم و از سلامتی جنگ پرسید وداوود به اوریا گفت: «به خانهات برو و پایهای خود را بشو!». پس اوریا ازخانهی پادشاه بیرون رفت و از عقباش، خوانی از پادشاه فرستاده شد، اما اوریانزد در خانهی پادشاه با سایر بندگان آقایش خوابیده، به خانه خود نرفت و داوودرا خبر داده گفتند که «اوریا به خانهی خود نرفته است.» پس داوود به اوریاگفت: «آیا تو از سفر نیامدهای، پس چرا به خانهی خود نرفتهای؟». اریا بهداوود عرض کرد که تابوت و اسراییل و یهودا، در خیمهها ساکناند و آقایم یوآب وبندگان آقایم بر روی بیابان خیمهنشیناند و آیا من به خانهی خود بروم تا اکل وشرب بنمایم و با زن خود بخوابم؟! به حیات تو و به حیات جان توقسم که این کاررا نخواهم کرد. و داوود به اوریا گفت: «امروز نیز این جا باش و فردا تو راروانه میکنم.». پس اوریا آن روز و فردایش را در اورشلیم ماند. و داوود رادعوت نمود که در حضورش خورد و نوشید واو را مست کرد و وقتشام بیرون رفته بربسترش با بندگان آقایش خوابید و به خانهی خود نرفت. و بامدادان داوود مکتوبیبرای یوآب نوشته به دست اوریا فرستاد، و در مکتوب به این مضمون نوشت که اوریارا در مقدمهی جنگ سختبگذارید و از عقباش پس بروید تا زده شده بمیرد. و چونیوآب شهر را محاصره میکرد اوریا را در مکانی که میدانست که مردان شجاع در آنجامیباشند، گذاشت و مردان شهر، بیرون آمده با یوآب جنگ کردند و بعضی از قوم ازبندگان داوود افتادند و اوریای حتی نیز بمرد. پس یوآب فرستاده، داوود را ازجمیع وقایع جنگ خبر داد و قاصد را امر فرمود گفت: «چون از تمامی وقایع جنگ بهپادشاه خبر داده باشی، اگر خشم پادشاه افروخته شود و تو را گوید: «چرا برایجنگ به شهر نزدیک شدید؟ آیا نمیدانستید که از سر حصار نیز خواهند انداخت»...
آنگاه بگو که بندهات اوریای حتی نیز مرده است.» پس قاصد روانه شده، آمد وداوود را از هر آنچه یوآب، او را پیغام داده بود، مخبر ساخت. و قاصد به داوودگفت: «... بعضی از بندگان پادشاه مردند و بندهی تو اوریای حتی نیز مردهاست.»... و چون زن اوریا شنید که شوهرش اوریا مرده است، برای شوهر خود ماتمگرفت. و چون ایام ماتم گذشت، داوود فرستاده او را به خانهی خود آورد و او زنوی شد و برایش پسری زایید. اما کاری که داوود کرده بود در نظر خداوند ناپسندآمد. (12)
و در جایی دیگر از تورات آمده است: و خداوند، ناثان (13) را نزد داوودفرستاد و نزد وی آمده او را گفت که در شهری، دو مرد بودند، یکی دولتمند ودیگری فقیر، و دولتمند را گوسفند و گاو بینهایتبسیار بود و فقیر را جز یکماده برهی کوچک نبود که آن را خریده و پرورش داده، همراه وی و پسراناش بزرگمیشد، از خوراک وی میخورد و از کاسهی او مینوشید و در آغوشاش میخوابید و برایشمثل دختری میبود. و مسافری نزد آن مرد دولتمند آمد و او را حیف آمد که ازگوسفندان و گاوان خود بگیرد تا به جهت مسافری که نزد وی آمده بود، مهیا سازد وبرهی آن مرد فقیر را گرفته برای آن مرد که نزد وی آمده بود، مهیا ساخت .
آنگاه خشم داوود بر آن شخص افروخته شده، به ناثان گفت: «به حیات خداوند قسم!
کسی که این کار را کرده است، مستوجب قتل است. و چون که این کار را کرده است وهیچ ترحم ننموده، بره را چهار چندان باید رد کند.». ناثان به داوود گفت: «آنمرد تو هستی (14) .
افسانهی عشق حضرت داوود به زن اوریا و ارتباط آن پیامبر بزرگ باوی، از تورات، به برخی از تفاسیر اسلامی نفوذ کرده و گروهی از راویان و مفسراناسلامی، آن را با مقداری تفاوت از نظر اختصار و تفصیل و نیز در برخی ازجزئیات در تفسیر آیهی 21 و 22 سورهی «ص» آوردهاند. از آن جمله طبری درتفسیر خود، آن را به تفصیل از طریق ابن عباس نقل کرده است. (15) نیز سیوطی، بایک طریق ، از هر کدام از انس و مجاهد و سدی، و چند طریق از ابنعباس نقل کردهاست (16) .
از مفسران شیعه، علیبن ابراهیم قمی آن را از طریق هشام از امامصادق(ع) نقل کرده است (17) .
اما محققان شیعی، این روایت را حمل بر تقیهنمودهاند، چنان که سید طیب موسوی جزایری که تفسیر قمی را تحقیق کرده، در اینمورد مینویسد: جدم سید جزایری در کتاب قصصالانبیاء گفته است: این حدیثباید حملبر تقیه شود; زیرا، با مذهب عامه و روایات آنان تطبیق میکند و با اصول و مبانیآنان که صدور اینگونه کارها را از انبیا جایز میدانند، منافاتی ندارد. احادیثفراوانی از طریق شیعه، در رد این معنا نقل شده است. بنابراین، هیچ چارهای جزتاویل آن، یعنی حمل بر تقیه وجود ندارد (18) .
نیز شیخ عبدالعلی حویزی در تفسیر نورالثقلین، این حدیث را از تفسیر علی بنابراهیم قمی نقل کرده است، اما محقق کتاب در تعلیقهای براین قصه مینویسد:
مجلسی گفته است: این خبر، باید حمل بر تقیه شود; زیرا، مطابق روایات عامه است. (19)
طبرسی، مفسر نامدار شیعی، پس از نقل این داستان به عنوان یکی از تفاسیریکه در مورد دو آیهی یاد شده، ذکر شده است، آن را باطل و بیاساس معرفی میکند ومیگوید:
چنین کاری با عدالتسازگار نیست. بنابراین چهگونه ممکن است پیامبران الهی کهامنای وحی خدا و فرستادگان او به سوی بندگاناش بودند، دارای صفات و رفتارافرادی باشند که شهادت آنان پذیرفته نیست؟! و چهگونه قابل قبول است در وضعیباشند که شنیدن و پذیرش آن، نفرتآور است؟! پیامبران الهی از چنین نسبتهاییپیراستهاند. (20)
چند تن از دانشمندان و مفسران اهل سنت نیز که دقت نظرداشتهاند، از آن جمله نسفی (ابوالبرکات عبداللهبناحمد)، آن را منافی با عصمتپیامبران دانسته، میگوید:
چنین کاری شایستهی افراد مسلمان آراسته به صلاح نیست چه رسد به بزرگان انبیا. (21)
نیز زمخشری پس از نقل تفصیل قصه، آن را با بیانی شبیه بیان نسفی رد میکندو نقل این نسبت را زشت میشمارد (22) .
کسی که خداوند او را به منصب نبوت رسانده و او را با رسالتخویش گرامی داشتهو بر بسیاری از بندگاناش برتری
‹رسث/››ح :دیوگیم ،هداد صاصتخا اوران تبسن نیا زا )ع(دوواد یهئربتهب ار یلصف ،هدش دای یهیآ ود ریسفت رد ،وا .تسا هدرک ثحب هناسفا نیا در ردرگید نارسفم زا شیب )نزاخ هب فورعم ،یفوص یدادغب دمحم نب یلع نیدلاءلاع( بخشیده و او را امین وحی و واسطهی بین خویش وبندگاناش قرار داده، سزاوار نیست چیزی به او نسبت داده شود که اگر به یکی ازافراد عادی مردم نسبت داده شود، آزرده میشود. بنابراین چهگونه روا است که چنینچیزی به بعضی از بزرگان انبیا و برگزیدهی امنای وحی الهی نسبت داده شود؟! (23)
قاضی عیاض نیز این افسانه را از ساختههای اهل کتاب میداند و میگوید:
نباید به نوشتههای داستان سرایان اهل کتاب که حقایق را تحریف کردهاند و بعضیاز مفسران نیز آن را نقل کردهاند، توجه کرد. خداوند به هیچ یک از آنچه اینانمیگویند، تصریح نکرده است و در هیچ حدیث صحیحی وارد نشده است. آنچه خداوند درداستان داوود به آن تصریح کرده این است که وی گمان کرد خداوند او را آزمایشکرده است. در مورد داستان داوود(ع) و اوریا، هیچ خبر صحیحی وارد نشده است ونباید در مورد هیچ پیغمبری گمان کرد که کشته شدن یک خداپرست را دوست داشتهباشد. این، آن چیزی است که در مورد قضیهی داوود(ع) باید به آن تکیه ک (24) فخر رازی نیز در اثبات بیپایگی «داستان داوود(ع) و اوریا»، به تفصیل بحثکرده و در این زمینه دلایل متعددی اقامه کرده است. او میگوید: «نظر و عقیدهیمن در اینباره، این است که این نسبت دروغ است». آنگاه دلایلی بر کذب این معنابیان میکند و از آن جمله میگوید:
اگر این داستان به فاسقترین و فاجرترین مردم نسبت داده شود، از پذیرش آنخودداری میکند و تبری میجوید. آن شخص حشوی خبیثی که این داستان را تاییدمیکند، اگر به خود او چنین نسبتی داده شود، در تبرئهی خویش تلاش و کوشش میکند وچه بسا کسی را که چنین نسبتی به او داده، لعن کند. بنابراین، چهگونه شایستهاست، شخص عاقلی چنین نسبتی را به فردی معصوم بدهد؟! (25) .
اگر گروهی از مفسران، به ویژه مفسران شیعی، در برابر این افسانهی زننده،هوشیاری از خود نشان داده و آن را از اسراییلیات مردود دانستهاند، مرهونرهنمودهای پیشوایان بزرگ اهل بیت هستند; چه، پیشوایان بزرگ که حافظ ونگاهبان حریم قرآن در برابر هرگونه تحریف و تفسیر نادرستبودهاند این افسانهرا به شدت تکذیب کردهاند، چنانکه امیر مومنان(ع) در این زمینه فرمود:
هر کس از شما داستان داوود(ع) را طبق آنچه داستان سرایان نقل میکنند، نقلکند، او را صد و شصت تازیانه میزنم که کیفر تهمت [زنا] بر پیامبران است (26) .
طبرسی، در دنبالهی رد این افسانه، تهدید علی(ع) در این مورد را به این صورتنقل میکند:
هر کس را نزد من آورند که بگوید: داوود(ع) با همسر اوریا ازدواج کرده، دو حد[قذف] بر او جاری کنم: حدی برای نبوت و حدی برای اسلام (27) .
زیرا، این نسبت، از یکسو نسبتیک عمل نامشروع به انسان مومنی است و از سویدیگر هتک مقام نبوت است، لذا باید دوبار حد قذف (هربار هشتاد تازیانه) در مورداو اجرا شود.
امام صادق (ع) فرمود:
رضایت همهی مردم را نمیتوان به دست آورد و زبان آنها را نمیتوان بست. آیاآنها این نسبت [زشت] را به داوود(ع) ندادند که او به دنبال پرندهای رفت وچشماش به همسر اوریا افتاد و عاشق و دلباختهی او شده، آنگاه همسر او را بهمیدان جنگ فرستاد تا در پیشاپیش تابوت [که آثار انبیای بنی اسراییل در آن حفظمیشد و به عنوان برکت در پیشاپیش لشکر حمل میگردید] کشته شد، سپس با همسر اوازدواج کرد؟ ! (28) .
امام رضا(ع) نیز این نسبت ناروا را تکذیب کرد. امام در جلسهی مناظره با روساو رهبران ادیان و مذاهب در پاسخ یکی از متکلمان بهنام علیبن جهم که در نقضعصمت انبیا، همین افسانهی داوود(ع) و اوریا را مطرح کرد، دستبر پیشانی مبارکزد و فرمود:
انالله و اناالیه راجعون! شما پیامبری از پیامبران خدا را متهم به سستی درنماز کردی تا آنجا که به دنبال پرندهای رفت، سپس او را به فحشا و بعد از آن بهقتل انسان بیگناهی متهم ساختید؟!.
علی بن جهم پرسید: پس گناه داوود(ع) که از آن استغفار کرد و در قرآن به آناشاره شده است چه بود؟ امام در پاسخ، عجلهی داوود(ع) در داوری را گناهداوود(ع) شمرد (29) .
رشید رضا، از مفسرانی است که در مواردیاز تفسیرالمنارش، در شرح و تفصیل معانی آیات قرآن و بیان جزئیات شان نزولآنها، به سراغ تورات رفته است. او که «سلفی مسلک» است و مانند همهی علمایسلفی، داعیهی اصلاح دین و ارائه و معرفی تعلیمات خالص و اصیل اسلام به دور ازپیرایهها و بدعتها و زواید را دارد، خود در مواردی، به اسراییلیات روی آوردهاست. وی در مقدمهی جلد اول تفسیر خود، پس از بررسی و معرفی منابع تفسیری(مانند ادبیات عرب و حدیث صحیح و...) از روش «تفسیر حدیثی» (تفسیربالماثور) انتقاد میکند و میگوید:
چنان که حافظ ابن کثیر گفته است، اکثر مطالب اینگونه تفسیرها را، راویان، اززندیقان یهودی و ایرانی و تازه مسلمانان اهل کتاب گرفتهاند. بیشتر این مطالبدربارهی داستانها و سرگذشتهای پیامبران با اقوامشان و نیز از کتابهای آسمانیآنها و معجزاتشان است. همچنین دربارهی قضایای تاریخی دیگر مانند سرگذشت اصحابکهف، شهر ارم، سحر بابل و داستان عوجبن عنق ونیز دربارهی امور غیبی، از قبیلروز قیامت و مقدمات آن و حوادث قیامت و رویدادهای بعد از آن است. اکثر اینمطالب، خرافات و مطالبی بی اساس است که راویان و حتی بعضی از صحابه، آنها راتصدیق کردهاند. (30) رشید رضا، با وجود چنین انتقاد و با وجود تایید حدیثمنقول از پیامبر اسلام با این مضمون که «احادیث اهل کتاب را نه تصدیق کنید ونه تکذیب. »، خود در مواردی، مطالب تورات را در تفسیر آیات قرآن آورده است ازآن جمله: در تفسیر آیه123 از سورهی اعراف که حاکی از نزول پنج نوع بلاد طوفان،ملخ، کنهیریز، قورباغه، خون) بر فرعونیان است (31) ، به سراغ تورات رفته است، اومیگوید: «این پنجبلا در تورات (نه به این ترتیب، بلکه) به صورت پراکنده، امابه تفصیل بیان شده است. آنگاه شرح و تفصیل آنها را از سفر خروج تورات (فصل7،8،9) نقل میکند». ما بخشی از این قصه را از ترجمهی فارسی تورات از نظرخوانندگان میگذرانیم:
و خداوند، دل فرعون را سختساخت که بدیشان گوش نگرفت چنانکه خداوند به موسیگفته بود. و خداوند به موسی گفت: «بامدادان، برخاسته پیش روی فرعون بایست وبه وی بگو: «یهوه، خدای عبرانیان، چنین میگوید: قوم مرا رها کن تا مرا عبادتنمایند;» زیرا، در این دفعه، تمام بلایای خود را بر دل تو و بندگانات و قومتخواهم فرستاد تا بدانی که در تمامی جهان مثل من نیست. زیرا اگر تاکنون دستخودرا دراز کرده و تو را و قومت را به وبا مبتلا ساخته بودم، هر آینه از زمین هلاکمیشدی، و لیکن برای همین، تو را بر پا داشتهام تا قدرت خود را به تو نشان دهمو نام من در تمامی جهان شایع شود. و آیا تا به حال، خویشتن را بر قوم من برترمیسازی و ایشان را رهایی نمیدهی. همانا فردا، این وقت، تگرگی بسیار سختخواهمبارانید که مثل آن در مصر از روز بنیاناش تاکنون نشده است . پس الان بفرست ومواشی خود و آنچه را در صحرا داری جمع کن; زیرا که بر هر انسان و بهایمی که درصحرا یافته شوند و به خانهها جمع نشوند، تگرگ فرو خواهد آمد و خواهند مرد.
پس هرکس از بندگان فرعون که از قول خداوند ترسید، نوکران و مواشی خود را بهخانهها گریزانید، اما هر که دل خود را به کلام خداوند متوجه نساخت، نوکران ومواشی خود را در صحرا واگذاشت.
و خداوند به موسی گفت: «دستخود را به سوی آسمان دراز کن تا در تمامی زمینمصر تگرگ بشود بر انسان و بربهایم و بر همهی نباتات صحرا در کل عرض مصر».
پس موسی، عصای خود را به سوی آسمان دراز کرد و خداوند رعد و تگرگ داد و آتشبر زمین فرود آمد. و خداوند تگرگ بر زمین مصر بارانید و تگرگ آمد. و آتشی کهدر میان تگرگ آمیخته بود، به شدت سختبود که مثل آن در تمامی زمین مصر اززمانی که امتشده بودند، نبود. و در تمامی زمین مصر، تگرگ آنچه را که در صحرابود از انسان و بهایم زد. و تگرگ همهی نباتات صحرا را زد و جمیع درختان صحرارا شکست. فقط در زمین جوشن جایی که بنیاسراییل بودند تگرگ نبود. (32)
تابوت، در لغتبه معنای صندوقی است که از چوبمیسازند و اگر در فرهنگ امروزی ما، به صندوق نقل و انتقال جنازه، تابوتمیگویند، به همین مناسبت است، اما باید توجه داشت که معنای اصلی تابوت،اختصاصی به مردگان ندارد، بلکه هرگونه صندوق چوبی را شامل میشود.
قوم یهود که در زیر سلطهی فرعونیان، ضعیف و ناتوان شده بودند، بر اثر رهبری ومبارزات موسی(ع) از آن وضع اسفانگیز نجات یافته، به قدرت و عظمت رسیدند.
خداوند به برکت این پیامبر، نعمتهای فراوانی به آنها بخشید که از آن جمله«صندوق عهد» (تابوت) بود.
دربارهی این که تابوت بنیاسراییل چه بوده و به دست چه کسی ساخته شده و محتویچه بوده، در روایات و تفاسیر ما و نیز در تورات، سخن بسیار است و از همهروشنتر، مطلبی است که در احادیث اهل بیت و سخنان بعضی از مفسران، مانندابنعباس آمده است. و آن این است که تابوت، همان صندوقی بود که مادر موسی، اورا در آن گذاشت و به دریا افکند و هنگامی که به وسیلهی عمال فرعون از دریاگرفته شد و موسی را از آن بیرون آوردند، همچنان در دستگاه فرعون نگهداری میشدو سپس به دستبنیاسراییل افتاد. بنی اسراییل این صندوق خاطرهانگیز رامحترممیشمردند و به آن تبرک میجستند.
موسی، در واپسین روزهای عمر، الواح مقدس را که احکام خدا بر آن نوشته شدهبود، به ضمیمهی زره خود و یادگارهای دیگری در آن نهاد و به وصی خویش،یوشعبننون، سپرد و به این ترتیب اهمیت این صندوق در نظر بنیاسراییل بیشتر شد ولذا در جنگهایی که میان آنان و دشمنان واقع میشد، آن را با خود میبردند و آنرا پیشاپیش لشکر حمل میکردند و در اثر آن، یک نوع اطمینان خاطر و توانایی روحیپیدا میکردند.
پس از آنکه بنیاسراییل، در اثر غرور و قانون شکنی، پیروزی و عظمتبه دست آمدهبا رهبری حضرت موسی را، از دست دادند و تدریجا مبانی دینی آنها ضعیف شد،دشمنان بر آنان چیره شدند و آن صندوق را از آنها گرفتند.
خداوند، پیامبری بهنام «اشموییل» را برای نجات و ارشاد آنها برانگیخت. آنهااز وی خواستند رهبر و امیری برای آنها برگزیند تا همگی تحت فرمان و هدایت اویک دل و یک رای با دشمن نبرد کنند. اشموییل جوانی به نام «طالوت» را که ازخاندان بنیامین و گمنام بود و از نظر مالی نیز تهی دستبود، به امیری آنهامنصوب کرد. بنیاسراییل که خود را از او سزاوارتر و برتر میپنداشتند، در موردانتصاب او از جانب خدا، از اشموییل نشانهای خواستند. اشموییل گفت: نشانهی آناین است که تابوت مقدس، در حالی که جمعی از فرشتگان آن را حمل میکنند، به سویشما باز میگردد. چیزی نگذشت که صندوق عهد بر آنها ظاهر شد. آنها با دیدن ایننشانه، فرماندهی طالوت را پذیرفتند و در جنگی که به فرماندهی وی با دشمن رخداد، پیروز شدند (33) .
این سرگذشت که به اجمال بیان شد، در قرآن مجید طی آیات246-252 سورهی بقرهآمده (34) و درسهای عبرتآموز و نکتههای آموزندهای که در آن هستیادآوری گردیدهاست، اما جزئیات قضایا، به ویژه ابعاد و اندازهی تابوت که تاثیری در این عبرتآموزیها ندارد، بیان نشده است، ولی این جزئیات و تفاصیل، در تورات بازگو شدهاست. رشید رضا مانند بسیاری از مفسران که در جستوجوی اینگونه تفاصیل به سراغاسراییلیات رفتهاند در تفسیرالمنار (ج2، ص 482) در تفسیر آیات یاد شده، ابعادو خصوصیات و جنس تابوت را که دانستن آنها هیچ فایدهای دربر ندارد از تورات نقلکرده است که ما آن را از ترجمهی فارسی تورات در ذیل میآوریم:
و خداوند، موسی را خطاب کرده و گفت: «به بنیاسراییل بگو که برای من هدایابیاورند!». از هر که به میل دل بیاورد، هدایای مرا بگیرید. و این است هدایاکه از ایشان میگیرید: طلا و نقره و برنج و لاجورد و ارغوان و... و تابوتی از چوبشطیم بسازند که طولاش دو ذراع و نیم، و عرضاش یک ذراع و نیم، و بلندیاش یکذراع و نیم باشد و آن را به طلای خالص بپوشان; آن را از درون و بیرون بپوشان. وبر زبرش به هر طرف، تاجی زرین بساز . و برایاش چهار حلقهی زیرین بریز و آنهارا بر چهار قائمهاش بگذار; دو حلقه بر یک طرفاش و دو حلقه بر طرف دیگر. و دوعصا از چوب شطیم بساز و آنها را به طلا بپوشان و آن عصاها را در حلقههایی که برطرفین تابوت باشد، بگذران، تابوت را به آنها بردارند. و عصاها در حلقههایتابوت بمانند و از آنها برداشته نشود. و آن شهادتی را که به تو میدهم در تابوتبگذار و تخت رحمت را از طلای خالص بساز. طولاش دو ذراع و نیم، و عرضاش یک ذراعو نیم. و دو کروبی از طلا بساز، آنها را از چرخکاری از دو طرف تخت رحمتبساز. ویک کروبی در این سر و کروبی دیگر در آن سر بساز. کروبیان را از تخت رحمتبر هردو طرفاش بساز. و کروبیان بالهای خود را بر زیر آن پهن کنند و تخت رحمت را بهبالهای خود بپوشانند و رویهای ایشان به سوی یکدیگر باشد و رویهای کروبیان بهطرف تخت رحمتباشد و تخت رحمت را بر روی تابوت بگذار و شهادتی را که به تومیدهم در تابوت بنه (35) .
قرآن، طی آیات 20 تا 35 سورهی نمل، ماجرایسفر هدهد به کشور سباء (یمن) و آگاهی حضرت سلیمان از طریق گزارش او از حکومتمقتدر بلقیس در این کشور را نقل کرده، توضیح میدهد که سلیمان، طی نامهای، حاکمسباء را به دربار خویش خواست و او پس از مشاوره با درباریان، تصمیم گرفت پیشاز اجابت دعوت سلیمان، او و اطرافیاناش را آزمایش کند که آیا پادشاه استیاپیامبر؟ او گفت: من هدیهای برای آنها میفرستم تا ببینم فرستادگانام چه واکنشیرا از ناحیهی آنها برای ما میآورند (36) ؟ او که خود، ملکه بود از خصلت پادشاهانآگاهی داشت، از اینرو گفت: پادشاهان علاقه شدیدی به هدایا دارند، آنها رامیتوان با هدایای گرانبها، رام و مهار کرد. اگر دیدیم سلیمان با این هدایا رامشد، معلوم میشود شاه است که در این هنگام در برابر او میایستیم و تکیه بر قدرتمیکنیم که ما نیرومندیم. و اگر بیاعتنایی به ما نشان داد و بر پیشنهاد خوداصرار ورزید، معلوم میشود پیامبر خدا است که در این صورت باید با او عاقلانهبرخورد کرد. اما این که ملکهی سباء چه هدایایی برای سلیمان فرستاد، قرآنتوضیحی نداده و تنها با «نکره» آوردن لفظ «هدیه»، عظمت و اهمیت آن را نشانداده است (37) . این سربسته گویی، تشنگی برخی از مفسران را جهتشرح و بسطجزئیات، فرو ننشانده برای رسید به این مقصود، به سوی اسراییلیات لغزیدهاند وبا استناد به پارهای روایات، در مورد ارقام و انواع هدایای ملکه سباء بهافسانه سرایی پرداختهاند، از آن جمله «نسفی» مینویسد:
ملکهی سباء، پانصد غلام و پانصد کنیز فرستاد، در حالی که به غلامان، لباس زنانهو به کنیزان لباس مردانه پوشانیده بود، غلامان را به اسبان آراسته با دیباج ودارای زینها و لجامهای طلایی و مزین به جواهرات سوار کرده و کنیزان رابر پشتمادیانها نشانده بود. افزون بر اینها، هزار شمش طلا و نقره و تاجی مزین به در ویاقوت و نیز حلقهای که در درون آن دری سوراخ نشده و دانهای خرمهره با سوراخ کجقرار داشت، فرستاد و طی نامهای صورت ریز هدایا را فرستاد و در آن نوشت: «اگرپیامبر هستی، غلامان را از کنیزان بشناس! و از آنچه در درون حقه قرار دارد، خبربده! و در را سوراخ کن و نخ را در سوراخ خرمهره فرو کن (38) ! برخی از مفسراننوشتهاند:
ملکهی سباء، ظرفی برای سلیمان فرستاد تا آن را از آبی پرکند که نه از آبآسمان باشد و نه از آب زمین! سلیمان دستور داد اسبان را دواندند به حدی که عرقکردند و آن ظرف را از عرق آنها پرکرد (39) ! ابن کثیر، پس از نقل اختصاریاینگونه تفسیرها، به نقد آنها میپردازد و میگوید: «اکثر اینها از اسراییلیاتگرفته شده است» (40) .
زمخشری و ابنالسعود (قاضی محمدبن محمدبنالعمادی (م 951 ه )، ماجرای هدیهیملکهی سباء را با تعبیر «روی» (روایتشده) نقل کرده (41) اند (42) که نشانهیتردید آن دو، در صحت این موضوع است. علامهی طباطبایی در نقد این گونه تفسیرهامینویسد:
اکثر اخباری که در زمینهی داستانهای حضرت سلیمان نقل شده، به ویژه داستانهدهد و دنبالهی آن که مربوط به برخورد او با ملکه سباء است، شامل مطالب عجیب وغریبی است که نظایر آنها در افسانههای خرافی کمتر یافت میشود، به طوری که عقلسلیم آنها را نمیپذیرد و تاریخ قطعی، آنها را تکذیب میکند و اکثر آنها،مبالغهای دربارهی روایات امثال کعب [الاحبار] و وهب [بن منبه] است.
وی، آنگاه به نقل آمار و ارقام و شرح جزئیات و مدت حکومتسلیمان و میزان قدرتاو ( از قبیل این که مدت حکومت او هفتصد سال بوده و در اطراف تخت او ششصد هزارصندلی نهاده میشد که روی آنها هزاران نفر از پیامبران و صدها هزار نفر ازامرای انس و جن مینشستهاند!) و تجملات دربار ملکهی سباء و تعداد لشکریاناش وخلقت غیر عادی خود او میپردازد که گروهی از مفسران نقل کردهاند و اضافه میکند:
اینها، گوشهای از اخبار عجیب و غریبی است که ناگزیر باید آنها را ازاسراییلیات بشماریم و از آنها چشم بپوشیم (43) .
راویان اسراییلیات، در تفسیر آیات و قرآن تنها بهداستان پردازی در حوادث گذشته اکتفا نمیکردند، بلکه گاهی به پیشگویی حوادثآینده نیز میپرداختند که یکی از آنها چگونگی پایان عمر دنیا است.
قرآن مجید، در آیهی 58 سورهی اسراء از پایان حتمی عمر دنیا پیش از آغاز قیامتچنین خبر میدهد:
و هیچ شهر و آبادی نیست مگر این که آن را پیش از روز قیامت هلاک میکنیم [و اگرگناهکارند] به عذاب شدیدی گرفتار میکنیم. این، در کتاب [الهی] محفوظ و ثبتاست (44) .
در این آیه، به صورت کلی دو راه برای پایان حیات زمینیان در آستانهیقیامتبیان شده است: 1 مرگ طبیعی; 2 هلاکت در اثر عذاب و گرفتاری سخت. اماجزئیات آن و نیز چگونگی ویرانی یکایک شهرها و بلاد معمور آن زماح که از هدفقرآن بیرون بوده بیان نشده است. از این رو، راویان اسراییلیات میدان را برایخودنمایی خالی یافته، خواستهاند به خیال خود، این خلا را جبران کنند! بدینمنظور از شهرها و مناطق مختلف یاد کرده، ویرانی هر کدام را به عاملی نسبتدادهاند. مقاتل میگوید: در کتاب تفسیر ضحاک بن مزاحم چنین آمده است: شهر مکهرا لشکر حبشه خراب میکند. مدینه در اثر گرسنگی نابود میشود. بصره را آب فرامیگیرد و زیر آب میرود. کوفه را ترکان ویران میکنند. منطقهی جبال در اثر صاعقهو زمین لرزه از بین میرود. خراسان در اثر عوامل گوناگون ویران میگردد و...
ضحاک شهرهای دیگر را یکی یکی به همین ترتیب شمرده است.
اما وهب بن منبه، با تفصیل بیشتری در این زمینه پیشگویی کرده است، او میگوید:
جزیره از خرابی محفوظ خواهد ماند، تا این که ارمنیه خراب شود. ارمنیه ازویرانی ایمن خواهد بود، تا آن که مصر ویران گردد. مصر ایمن خواهد بود، تا آنکه کوفه خراب گردد. جنگ و کشتار بزرگ رخ نمیدهد، تا آن که کوفه ویران گردد.
هنگامی که جنگ و کشتار بزرگ رخ داد، قسطنطنیه به دست مردی از بنیهاشم فتحمیگردد. ویرانی اندلس از سوی زنگیها خواهد بود. خرابی آفریقا به وسیلهیاندلسیها خواهد بود. ویرانی مصر در اثر خشکیدن رود نیل و رفت و آمد لشکریان درآن خواهد بود. خرابی ایله توسط لشکری خواهد بود که آن را از خشکی و دریامحاصره میکند. ری را دیلمیان ویران میکنند. خراسان را نبت [؟] (45) ویرانمیکند. خرابی نبتبه دست چین خواهد بود. هندوستان و یمن را ملخها و لشکرکشیسلطان نابود میکند. شهر مکه را حبشیها خراب میکنند و شهر مدینه در اثر گرسنگیاز بین میرود. آلوسی پس از نقل سخنان ضحاک و وهب میگوید: «نمیتوان به اینهااعتماد کرد» (46) .
خداوند طی آیهی 12 سورهی مائده، یاد میکند کهاز بنیاسراییل، عهد و پیمان گرفته که به فرمانهای او عمل کنند و دوازده نفر ازآنها را سرپرستان طوایف دوازده گانهی بنیاسراییل قرار داده است (47) .
مجاهد، در تفسیر این آیه، سخن از دشمنان بنیاسراییل به میان آورده و آنها رااز نظر جسمی دارای هیکلهای بسیار درشت و غیر عادی تصویر کرده است. او میگوید:
نقبا، یعنی همان سرپرستان دوازده گانهی بنیاسراییل، وقتی که به سراغ دشمنانخود [کنعانیان] رفتند، آنها را به قدری درشت اندام یافتند که دو نفر از ایشاندر آستین یکی از آنها جا میگرفت! و یک خوشه از انگور آنها را پنج نفر به کمکچوبی که دو سر آن را در دست میگرفتند، حمل میکردند و انار آنها به قدری درشتبود که اگر دانههای آن را خالی میکردند، در یک نصفهی پوست آن چهار تا پنج نفرجای میگرفت! در نقل دیگری آمده است:
به شخصی از کنعانیان برخوردند که عوجبن عنق نام داشت و قدش سههزار و سیصدوسیذراع و ثلث ذراع بود. او در سایهی ابر قرار میگرفت و از آن آب میخورد. از قعردریا ماهی میگرفت و آن را تانزدیک قرص خورشید بالا میبرد و با حرارت آن، ماهیرا میپخت و میخورد.
روایتشده است که ارتفاع آب در طوفان نوح، حتی از کوهها فراتر رفت، اما اززانوی عوج بالاتر نرفت! او، سه هزار سال عمر کرد تا آن که خداوند او را به دستموسی(ع) به هلاکت رسانید. به این ترتیب که او سنگ بزرگی را که پهنای آن بهاندازهی تمام لشکرگاه موسی، و یک فرسخ در یک فرسخ بود از کوه کند و آورد ومیخواست آن را بر سر لشکریان موسی بیفکند. خداوند هدهد را فرستاد و آن سنگ رابا منقارش سوراخ کرد، سر و گردن او در سوراخ سنگ فرو رفت و او را نقش زمینساخت. حضرت موسی(ع) او را که به زمین افتاده بود، دید و به قتل رسانید.
مادر عنق، یکی از دختران آدم(ع) بود و هنگام نشستن بر زمین، یک جریب زمین رااشغال میکرد! وقتی که دشمنان عوج، او را دیدند، بالای سرش یک کیسه هیزم بود، اوآنها را گرفت و همه را در آن کیسه هیزم ریخت و نزد زناش برد و در برابر اوریخت و گفت: ببین اینها کسانی هستند که خیال جنگ با ما را دارند! آیا میخواهیبا پایم آنها را له کنم؟ زناش گفت: نه; آنها را رها کن تا بروند و آنچه را کهدیدهاند به قومشان خبر دهند! آلوسی پس از نقل این مطالب، به نقد و بررسیپرداخته میگوید:
ماجرای عوج، در میان عامهی مردم شایع است و داستانهای زنندهای از او نقلکردهاند.
وی میافزاید:
در فتاوای علامه ابن حجر آمده که حافظ ابن کثیر گفته است: «داستان عوج و تمامآنچه از او نقل میکنند، یک مشت هذیان است و واقعیت ندارد و از ساختههای اهلکتاب است. عوج هرگز در زمان حضرت نوح نبوده و از کفار، احدی جان سالم به درنبرد».
نیز آلوسی از ابن قیم نقل میکند که وی گفته است:
از جمله نشانهها و علایمی که مجعول بودن حدیث، به وسیلهی آنها شناخته میشود،این است که شواهد صحیح بر بطلان آن گواهی دهد، مانند حدیث طولانی عوج. تعجب ازجرات کسی که این حدیث را جعل کرده و بر خدا دروغ بسته نیست، بلکه تعجب از کسیاست که این حدیث را در کتب علمی از تفسیر و غیر تفسیر نقل میکند، اما وضع آنرا روشن نمیسازد.
ابن قیم افزوده است:
شکی نیست که این داستانها و امثال آن، از مجعولات زنادقهی اهل کتاب است که هدفآنها استهزا و سخریهی رسولان گرامی خدا و پیروان آنها بوده است (48) .
1- بخش اول این مقاله در شماره 15، صص59-74 آمده است.
2- تفسیر نمونه، ج19، ص 280 .
3- طبق یکی دیگر از افسانهها، سلیمان، انگشتری داشته که حکومت و تسلط او،وابسته به آن بوده و آن را در مواقع عادی از خود جدا نمیکرده است و هنگامی کهقصد تطهیر داشته آن را به یکی از همسراناش به نام امینه میسپرده است (اعلامقرآن، دکتر محمد خزائلی، ص 371) بنابراین، شیطان، هنگامی انگشتری را از امینهگرفت که سلیمان موقتا آن را به وی سپرده بوده است.
4- اعلام قرآن، صص 371 - 372 .
5- جامعالبیان، دارالفکر، ج12، ص157.
6- مدارک التنزیل و معانی التاءویل، ج4، ص 42، چاپ استانبول.
7- تفسیرالکشاف، دارالمعرفه، ج3، صص 328 -329.
8- مجمعالبیان، ج8، ص476.
9- تفسیر نمونه، ج19، صص 244-250 (باتلخیص). علامهی طباطبائی، این آزمون 00را،تمثل گرفته است.
10- اوریا (با تشدید«ی» نام یکی از افسران ارشد لشگر داوود بود و «حتی»(باکسر «ح» و تشدید «ت») منصوب به حت ابن کنعان است که طایفهی او را «بنیحت» میگفتند.
11- فرماندهی لشگر داوود.
12- تورات ترجمهی فارسی، چاپ لندن، 1920، کتاب دوم سموئیل، باب یازدهم،جملههای 2 -27.
13- یکی از پیامبران بنیاسرائیل و مشاور داوود.
14 تورات، کتاب دوم سموئیل، باب دوازدهم، جملههای 1-7.
15- جامعالبیان، دارالفکر، 1408، ج12، صص146-147.
16- الدرالمنثور فیالتفسیر بالماثور، ج7، صص 155-159.
17- تفسیرالقمی، ج2، صص229 و233
18- همان کتاب، حاشیهی ص233.
19- نورالثقلین، ج4، ذیل صفحهی 450.
20- مجمعالبیان، ج8، ص472.
21- تفسیر نسفی، استانبول، دارقهرمانللنشر والتوزیع، ج4، ص 38.
22- تفسیرکشاف، دارالمعرفه، ج3، صص 321-322.
23- لباب التاءویل فی معانی التنزیل، چاپ حسن حلمی کتبی،1317، ج4، ص 31.
24- لباب التاءویل، ج4، ص31.
25- تفسیر کبیر (مفاتیحالغیب)، ج9، ص377.
26- «من حدثکم بحدیث داوود، علی مایرویه القصاص، جلدته مائه و ستین جلده وهو حدالفریه علی الانبیاء» (تفسیر کشاف، ج3، ص322; لباب التاءویل، ج4، ص31;تفسیرکبیر، بیروت، داراحیاءالتراثالعربی، ط 1، 1415 ه ، ج9، ص379).
27- «لااوتی برجل یزعم ان داوود تزوج امراءه اوریا الا جلدته حدین:
حداللنبوه و حداللاسلام» مجمعالبیان، ج8، ص 472.
28- امالی صدوق، قم، مطبعه الحکمه، مجلس 22، ص63.
29- همان، مجلس 20، صص56-57; تفسیرالمیزان، بیروت، موسسهالاعلمی للمطبوعاتج17، ص 20، به نقل از عیون اخبارالرضا.
30- تفسیرالمنار، ط2، بیروت، دارالمعرفه، ج1، صص7-8.
31- فاءرسلنا علیهمالطوفان والجراد والقمل والضفادع والدم آیات مفصلاتفاستکبروا و کانوا قوما مجرمین». یاد آوری میشود که نزول این بلاها، در اثراجابت دعای حضرت موسی(ع) بود که بر فرعونیان نفرین کرد.
قرآن نفرین او را در آیهی 88 سورهی یونس چنین حکایت میکند:
و موسی گفت: پروردگارا! تو، به فرعون و [اطرافیان] اشراف او، در زندگی دنیازیور و اموال دادهای. پروردگارا! [در نتیجه، خلق را] از راه تو گمراه میکنند.
پروردگارا! اموالشان را نابود کن و دلهایشان را [به جرم گناهان] سختبگردان،به گونهای که ایمان نیاورند تا عذاب دردناک ببینند.
32- تورات، ترجمهی فارسی، چاپ لندن، 1920، سفر خروج، باب نهم، جملههای 12-26.
33- تفسیر نمونه، ج2، صص 165-174.
34- ترجمهی آیهی246 و247 چنین است:
پیامبرشان به آنها گفت: خداوند، طالوت را برای زمامداری شما گماشته است.
گفتند: چهگونه او بر ما حکومت کند، با آنکه ما به زمامداری و حکومت از ویشایستهتریم و او ثروت زیادی ندارد؟ [پیامبرشان] گفت: خدا او را برای حکومتبرشما برگزیده و او را در دانش و [نیروی] بدنی بر شما برتری بخشیده است. وخداوند، ملک و حکومتاش را به هرکس که بخواهد میدهد و خدا، گشایشگر دانا است[احسان خداوند، وسیع و از لیاقت افراد برای تصدی منصبها آگاه است]. وپیامبرشان به آنها گفت: نشانهی حکومت او این است که آن صندوق [عهد] که در آنآرامش خاطری از جانب پروردگارتان و یادگارهای خاندان موسی و خاندان هارون قراردارد در حالی که فرشتگان آن را حمل میکنند، [به سوی شما خواهد آمد]. بیشک اگرایمان داشته باشید. در این رویداد نشانهای برای شما است.
35- تورات، سفر خروج، باب 25، جملههای 1-22.
36- « [ملکهی سباء] گفت: ای اشراف [و ای بزرگان کشور!] نظر خود را در اینامر [مهم] به من بازگو کنید که هیچکاری بدون حضور [و مشاورهی] شما انجامندادهام. گفتند: ما دارای نیروی کافی و قدرت جنگی فراوان هستیم، و [لی] اختیارکار با تو است، ببین چه دستور میدهی؟ گفت: پادشاهان چون به شهری [و منطقهیآبادی] وارد شوند، آن را تباه و عزیزاناش را خوار و ذلیل میگردانند. [آری] کارآنان اینگونه است. و [اینک] من هدیهای گرانبها برای آنان میفرستم تا ببینمفرستادگان من چه خبری میآورند. [و از این طریق آنها را میآزمایم]. آیات 32-35
37- اقتباس از تفسیر نمونه، ج 15، ص457.
38- تفسیر نسفی، ج3، ص 211، تفسیر آیهی 35 سورهی نمل.
39- تفسیر ابن کثیر، دارالفکر، ج5، ص 234.
40- همان.
41- الکشاف، قاهره، مصطفی البابی الحلبی، ج2، ص 451.
42- تفسیر ابنالسعود (ارشادالعقل السلیم الی مزایا القرآن الکریم)، ط 2،داراحیاءالتراث العربی، 1411 ه ، ج6، ص 284.
43- تفسیر المیزان، ج15، ص369.
44- (و ان من قریه الا نحن مهلکوها قبل یومالقیمه او معذبوها عذابا شدیداکان ذلک فی الکتاب مسطورا).
45-احتمالا این کلمه، تبتبوده که اشتباها«نبت» قید شده است.
46- روحالمعانی، ج15، ص 100.
47- (ولقد اخذالله میثاق بنی اسراییل و بعثنا منهم اثنی عشر نقیبا...).
48- روح المعانی، ج6، ص86.